Sunday, February 21, 2010

تمام دست و رختخواب و بالش و تنم




بوی تو گرفته اند





با تو شبی سحر نکرده ام





تنها با خیالت





مغازله کرده ام




Sunday, February 7, 2010

نمی دونم زیاد پر رو شدم یا دیوونه
نمی دونم
شاید هم دارم همه چیزو زیادی شاد برگزار می کنم
هی از خودم می پرسم
آخه من کجا؟ تو کجا؟
از هیچ نظری آخه به هم می خوریم ؟
ممکنه یه وقتی یه جایی یه روزی به هم برسیم؟
ممکنه تو اصلا به من علاقه پیدا کنی؟
ممکنه من همیشه همینقدر دوستت داشته باشم؟
بعد سر آخر نمی شینم دودوتا چهار تا کنم
یا احتمالات حساب کنم
چشامو می بندم و خیلی راحت
در جواب همه شون میگم
YES, WHY NOT!!!!!!!

Thursday, February 4, 2010

در زندگی مردان زیادی بودند
که بالقوه دوست می داشتم همسرشان بودم
(یا حالا شبی با هم سر کردن که اینجا اسلامی شده)
از آن جمله است آقای....

نکنه واقعا دلتونو صابون زدین تا تو رختخوابشم بشنوین؟؟؟؟؟!!!!!!!