Monday, March 15, 2010

به بلاگفای خراب شده باز می گردیم!!!!!!!!!!!!!!!!

من دوباره با عرض معذرت جامو عوض کردم

بیشتر به خاطر اینکه بچه ها نمی تونستن اینجا کامنت بذارن

وب بدون کامنت هم که به درد عمه ی نویسنده اش می خوره اصولا!!!!

این آدرس جدید:


لذا از همه ی شما درخواست می شود آدرس و اسم جدید رو جایگزین قبلیه کنید پلیز!!!!

قول میدم تا اطلاع ثانوی آخرین بارم باشه که جامو عوض کردم!!!!

Saturday, March 13, 2010

Greatest suicide!

بعضي وقتا وقتي پك عميق به سيگار مي زني

كاملا در جريان قرار مي گيري كه داري ششهاتو داغون مي كني

بعد وقتي بعد 6-7 تا نخ احساس گيجي و سر گيجه مي كني

تازه اون وقته كه رانندگي حال ميده

تنت و دستات سرد ميشه

فشارت مي افته

و حالت تهوع امونت نمي ده

بعد احساس نياز مي كني به يكي كه عميقا دركت كنه

يا حتي اصلا دركت نكنه فقط بشينه كنارت و هيچي نگه

يا اصلا دري وري بگه و تو فقط گوش كني

اين حال پريشب من بود

كنار پارك گفتگو

من آدم تنهايي محسوب نميشم

هم دختر دور و برم زياده هم پسر

اما گاهي عجييييييييييب احساس تنهايي مي كنم

مثل اين روزا

Tuesday, March 9, 2010


چیزی که مرا به ترس می اندازد
چشمان زنانی است که از زیر عینک آفتابی قابل دیدن نیست
به نظرم بدترین شکنجه است
نمی دانم
ولی اگر دست من بود
نمی ذاشتم هیچ زنی عینک آفتابی بزند
وقتی چشمان زنی را نمی بینم دچار دلهره می شوم
کابوس، وحشت و از این دست احساسات عجیب
درکم می کنید؟
چشمان این زن را دوست دارم
چشمانش بدبخت نیست
مثل همه ی عکسهایی نیست که عادت دارند صمیمیت زنانه را در بدبختی چشمانشان نشان دهند
چشمانش شوخ است
از آن چشمهایی است که راحت می خندد
مثل چشمهای خودم
!!!!!

اصلا می دانید

اعتقاد عمیق دارم
که چشمان یک مرد هر چه هم غمگین باشد می شود کنار آمد
اما زن باید چشمانش بتواند همیشه بخندد
حتی وقتی خسته و نابود است
باید بتواند به مرد مورد علاقه اش دروغ بگوید چشمهایش
که همینکه او هست انتهای آرامش است
که همینکه دستان او دورش است کافی است
حتی اگر تمام اینها را با بغض بگوید
بگذار مرد بیندیشد که این بغض هم از شادی بودن اوست
و دیگر هیچ .... همین

Monday, March 1, 2010

dele bisahabe ma!!


آدمی چیزی دارد به نام دل


می گیرد

می شکند

می سوزد

درد می گیرد

ضعف می رود

می لرزد...


جایی رسیده است

این دل بی صاحاب ما

مایی که نیشمان همیشه خدا باز است

كه بدجوری گرفته

بدجوری......

Sunday, February 21, 2010

تمام دست و رختخواب و بالش و تنم




بوی تو گرفته اند





با تو شبی سحر نکرده ام





تنها با خیالت





مغازله کرده ام




Sunday, February 7, 2010

نمی دونم زیاد پر رو شدم یا دیوونه
نمی دونم
شاید هم دارم همه چیزو زیادی شاد برگزار می کنم
هی از خودم می پرسم
آخه من کجا؟ تو کجا؟
از هیچ نظری آخه به هم می خوریم ؟
ممکنه یه وقتی یه جایی یه روزی به هم برسیم؟
ممکنه تو اصلا به من علاقه پیدا کنی؟
ممکنه من همیشه همینقدر دوستت داشته باشم؟
بعد سر آخر نمی شینم دودوتا چهار تا کنم
یا احتمالات حساب کنم
چشامو می بندم و خیلی راحت
در جواب همه شون میگم
YES, WHY NOT!!!!!!!

Thursday, February 4, 2010

در زندگی مردان زیادی بودند
که بالقوه دوست می داشتم همسرشان بودم
(یا حالا شبی با هم سر کردن که اینجا اسلامی شده)
از آن جمله است آقای....

نکنه واقعا دلتونو صابون زدین تا تو رختخوابشم بشنوین؟؟؟؟؟!!!!!!!

Sunday, January 24, 2010

وقتی خیلی درگیرشی و تحویلت نمی گیره
به این فکر میفتی که تو لیاقت نداری
یا اون لیاقت تورو نداره
از اینجا به بعدش دیگه برمیگرده
به تربیت بچگیت
که چقدر اعتماد به نفست بالا باشه
و الی آخر...
کاری نداریم
اما در نهایت هر جور هم تصور کنی
اون محلت نداده
و واقعیترین واقعیت فقط همینه!!!!

Friday, January 22, 2010

whattttt????

1:به نظر شما ازدواج قانون مسخره ای نیست؟
2:Uhum
3.شما فکر نمی کنید نباید عشقو در قاب ازدواج ریخت؟
4:Uhum
5:من که نمی خوام هیچ وقت ازدواج کنم.شما چطور؟
6:Uhum...موافقم
7:چقدر ما تفاهم داریم.با من ازدواج میکنید؟
8: :-O

Thursday, January 21, 2010

Every thing about you...

وقتی به سیگارت فکر می کنم
یا اون صدای خش دار گرفته ات
ته قلبم یه چیزی
یه چیزی که نافرم و عجیبه
زق زق می کنه
آخ که دیوونه ی دیوونه بازیاتم
گرچه که هم نداشته باشی اصلا
!!!!!!!!