Tuesday, March 9, 2010


چیزی که مرا به ترس می اندازد
چشمان زنانی است که از زیر عینک آفتابی قابل دیدن نیست
به نظرم بدترین شکنجه است
نمی دانم
ولی اگر دست من بود
نمی ذاشتم هیچ زنی عینک آفتابی بزند
وقتی چشمان زنی را نمی بینم دچار دلهره می شوم
کابوس، وحشت و از این دست احساسات عجیب
درکم می کنید؟
چشمان این زن را دوست دارم
چشمانش بدبخت نیست
مثل همه ی عکسهایی نیست که عادت دارند صمیمیت زنانه را در بدبختی چشمانشان نشان دهند
چشمانش شوخ است
از آن چشمهایی است که راحت می خندد
مثل چشمهای خودم
!!!!!

اصلا می دانید

اعتقاد عمیق دارم
که چشمان یک مرد هر چه هم غمگین باشد می شود کنار آمد
اما زن باید چشمانش بتواند همیشه بخندد
حتی وقتی خسته و نابود است
باید بتواند به مرد مورد علاقه اش دروغ بگوید چشمهایش
که همینکه او هست انتهای آرامش است
که همینکه دستان او دورش است کافی است
حتی اگر تمام اینها را با بغض بگوید
بگذار مرد بیندیشد که این بغض هم از شادی بودن اوست
و دیگر هیچ .... همین

1 comment:

  1. مرسی. خیلی لطف کردی مهرناز جان.
    نه نمیدونم. فلسفه ش چیه؟
    راستی متنی که نوشتی معرکه بود. خیلی باهات موافقم.

    ReplyDelete